شخصی از دردش بگفت نزد طبیب
این دلم بیمار درد است جز حبیب/
این دلم را کن تو مرحم ای طبیب
از سیاهی از رهایی از رقیب/
شیشه قلبم از این دنیا شکست
همچو کشتی در کف دریا نشست/
آب چشمم چون بخشکید از غمم
روزگاری پر قضا آمد سرم/
بگفتش این طبیب مرد پراندیش
اگر خواهی دوا اندر بیندیش/
برو آن سوی این شهر و دیارت
رِسی در محفل امثال و یارت/
در آن محفل نمایش از کسی بیین
شوی شاد و جداشی از بد و بیین/
درر این شهر نام او دلقک گذارند
چنان خندی که دردت پا بزارند/
شخص بیچاره بگفتا ای طبیب
این همه غم دلقکی ریزد به جیب؟/
گوشه لب خندید واشکش را بریخت
سر به پایین داد تا رازش گریخت/
گفت آن دلقک منم در پیش تو
غصه گیرم از همه ماندم ز تو/
من که شادی بخش یک شهری شدم
پس چرا فارغ از این دنیا شدم/ دفتر شعر...
ما را در سایت دفتر شعر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : adaftaresher6 بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 18:02